در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در پی» ثبت شده است

پلکهامو میذارم روی هم و خوابم میبره.
میدونم یه روزی به همین سادگی یا حتی ساده تر از این بدون اینکه حتی فرصت کنم که تصمیم بگیرم که پلکهامو بذارم روی هم میمیرم!
...

-ببخشید ساعت چنده!؟
+بگو کجا میخوای بری!
-که تو بهم بگی کی میرسم؟!
+نه فقط میخوام بدونی به نظرم اینکه چقد مونده مهمه! تو میدونی چقد مونده؟
-حتی اگه بدونم چقد مونده هم واقعیتش اینه که نمیدونم چقد فرصت دارم!
+ یه معادله و دو مجهول
-بی جوابه؟!
+به نظرم سوال غلطه اصلا!

...

مرگ چیزی نیست جز تهی شدن از حیات و در این میان "زمان" توامان چهره ای کاملا معنادار و کاملا بی معنی به خود میگیرد.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۷
پوریا علاءالدینی

سبک نشستم مثل موقع هایی که تازه گریه بند می آد،،

این ادعا خودش استرس زاست!

...

مثه انشاهای بچگی فک میکنم مجبورم چیزی بنویسم، "قلم بر دست گرفته و غیر از تو موضوعی ندارم" تویی که تووی خلوت ترین و شخصی ترین جاهای ذهنم هم نمیدونم اسمت چیه؟ رسمت چیه؟ از کجا اومدی؟ کجا هستی؟ کجا قراره بری؟! واقعا هدفت از اینکه "تو" شدی چیه؟! اصلا خودت خواستی اینو؟؟

...

جنون یه بخشی از اون گوشه ها رو همیشه توو اجاره ی خودش داره، هر وقت بتونه حتی به بهانه ی "باز بودن در گنجه و یا دراز بودن دم خر!" یه سری به صابخونه میزنه و یه حالی ازش میپرسه.

...

دستمو میگیره می بره و صندلی رو میکشه عقب، میگه بشین،

میشینه رو به روم میگه: بگو کجایی؟

میگم: الان؟

میگه: هر وقت دوست داشتی فقط مواظب باش دیر نشه

میگم: کی یه ساعت واقعی دستشه که بتونه بگه چقد دیگه وقت دارم؟

میگه: "برای کسی که دو چشم بینا دارد صبح روشن است!"*

-زندگی با اینکه تدوین نداره ولی فلاشبک زیاده تووش-

استرس دارم،،

بهش نگاه میکنم و میگم: واقعا تو کی هستی؟

میگه: من "تو" ام!
---------------------------------------------------
*حکمت 169 نهج البلاغه
پ.ن بر پاورقی: بارها این حکمت رو از من شنیدن دوستام، خلاصه اینکه ولم نمیکنه...

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۵۳
پوریا علاءالدینی

تیر برق

...

پیچیدم تو کوچه ، مدتها گذشته بود از آخرین بار ، یه خرده از برفها هنوز آب نشده بود و تو سایه سار دیوار جا خوش کرده بودن،، پرانتز باز ،، آفتاب با همه ابهتش زورش به سایه هایی که هویتشون رو مدیون چهارتا خشت و دو تا استامبولی ملاتَن که میشه دیوار، نمیرسه،، پرانتز بسته! ،، برفها خیلی فوکوس نکشیدن از چشمام! تیر برق اما چیزی بود که دیدمش!
...

امتداد سیم ها تا ازل و ابد برسن به هم
این تیر برق شاید اول و آخر دنیاس ، شایدم وسطشه
شایدم به قول یکی از رفقا "ما عادت کردیم روی جهلمون اسم بذاریم!"
...

یه خرده که سرازیر شدم کوچه رو به سمت پایین، رسیدم دمه در خونه ای که دنیا از درش شروع میشد و توو ایوونش اوج میگرفت!
حالا اون در :::

در

------------------------------------

پ.ن:

1.تولد حضرت زهرا میگن روز زنه! واسه ما اما همون روز مادر باشه بهتره، تبریک میگم خلاصه.
2.دلم تنگه مادر بزرگمه، حق مادریی که گردن ما داره محفوظ، خدا بیامرزه همه ی رفتگان رو.
3.لوکیشن: طالقان، روستای هشان، خونه مادربزرگ ایضا این هم هزارتا قصه داره!
4.علیرضا گفته بود تصویر بذارم، اطاعت امر کردم.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۰۲
پوریا علاءالدینی

نرسیده به ساختن، انتهای زوال!
تیشه های آخر را بر ریشه این خار خشک میزنم،
کسی را نباید امیدوار کند این طبل تو خالی!


ابتدای ساختن، عدم!
پایم را بر میخ وجود می نهم، سر وگردنی میچرخانم
و هیچ همه آن چیزیست که هست!
.
.
.
.
و من در هیچ پیچیده ام،
چنان پیچی که تاب خروج از آن نیست!


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۵
پوریا علاءالدینی