در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

ناظر هر لحظه در حال تکامل است، نگاه می کند و به واسطه­ ی دیدن قسمتی از تاریخ با ماقبل از دیدن این لحظه­ اش متفاوت می ­شود.

گاهی اما این لحظه آنقدر برای اون شگرف است و آن قدر تفاوت "من" ِ او، این سو و آن سوی واقعه ملموس است که تصمیم به ثبتش می­گیرد.

...

این روز هم مبارک.

...

میفرماید: "صد بار اگه توبه شکستی باز آ"، چه باشد که این تقارن مبارک هم دست دهد.


ناظرپانویس عکس: به دیدن تئاتری رفتم که تماشاگرها باید از قاب های تعبیه شده در دیواره ی صحنه به تماشای تئاتر می نشستند. با موبایل و با زوم زیاد این عکس رو گرفتم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۱۶
پوریا علاءالدینی

انگار نگریستن به اعتبار چیزی که به آن نگاه میشود معنا می یابد.
 ...

 

احتمالا عکاس به آنها گفته قوز نکنید، یک مقدار سر را بالا بگیرید، و سر آخر هم دستش را کنار دوربین گرفته و گفته اینجا را "نگاه" کنید و دکلانشور را فشرده است.

چه اعتباری ست در دوربین که نگریستن به آن را معنادار میکند؟
...

عکاسی شاید یکی از پاسخ هایی ست که بشر به علاقه ی خود به فنا ناپذیری داده است.

 

پانویس عکس: یک عکس قدیمی که در انباری یکی از خانه های تاریخی نوبندگان دیدمش و آهسته پرسیدمش...! 
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۳۶
پوریا علاءالدینی

مدتهاست دارم به موضوع "مرگ" فکر میکنم،
نه، این تأمل از جنس ناامیدی و از باب افسردگی نیست.
یه عادته که انگار ناخودآگاه از یک اندیشه فلسفی میاد.

"تعرف الأشیاء به اضدادها"

من "زندگی" رو میبینم اینجا؛

و بعدها خوندم که شاملو هم گفته بود مرگ نام کوچک زندگی‌ست.


پانویس عکس: یک آرامگاه خانوادگی در شهر نوبندگان استان فارس

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۸
پوریا علاءالدینی

داشتم به یکی از دوستانم میگفتم که شروع رو به معنای مقدمه خیلی بلد نیستم و انگار همیشه باید یک‌هو اتفاق بیوفته.
تصمیمم رو اما خیلی وقت پیش گرفتم که دوباره به روز بشم اینجا.
...
از چیزایی بیش تر میگم که تو یه قاب دیدم و حس کردم ارزش ثبت شدن داره و بعدشم ارزش به اشتراک گذاشتن.
...
وسواسم رو هم میخوام کمترکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۱
پوریا علاءالدینی

به خیال ماندنت

...

کنار پرتگاه شونه به شونه وایسادیم،

قبلا خیلی زیاد با هم راجع به نترسیدن حرف زدیم،

 یهو خودشو پرت میکنه،

من اما پریدن پیش کش حتی نمیتونم نگاه کنم!

داد میزنم و نمیدونم داره پرواز میکنه یا هنوز مشغول پرت شدنه،

بعد از چند ثانیه

میگه: حرف از نترسیدن بود نه پرواز! حالا بین ما اختلاف فقط این ارتفاع نیست.

...

اگه زمین خوردن نداشت خب همه میپریدن.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۵
پوریا علاءالدینی


از وقتی بیدار شدم (تقریبا 5:30) هی حس میکنم یه دفتر جلوم بازه و دارم مینویسم، هی مینویسم و خط میزنم، هی میگم و نقضش میکنم، هی ورق میزنم و قبلیا میخونم و هیچ، هی توو مغزم هشتک میکنم #۲۵_دوست_داشتنی و دلیل میتراشم واسش  و نه!، هی مرور میکنم اتفاقات رو ، ریشه هاشونو ، هی تلاش میکنم یادم بیاد کی چی گفته توو طول دیشب و امروز، هی انگار میخوام همه دنیا رو مخاطب خودم کنم، حتی هی دارم عکسامو توو ذهنم مرور میکنم ببینم کودومش واسه متن شایدم واسه امروز مناسبه

بعد یهو میگم شاید اصلا امروز روز خوبی واسه حرف زدن نیست آخه اینقد حرف بی سر و ته ، انقد حس های متناقض ، انقد ... ، گفتن نداره!
دوباره برمیگردم از اول، غرقم.

...
خواهرم و مامانم میشینن توو ماشین که ببرمشون مدرسه.
خواهرم میگه: سلام، تولدت مبارک!
من هنوز غرقم، تا میخوام چیزی بگم مامانم میگه: ااااا! تولدته، قربونت برم تولدت مبارک! گردنمو میگیره و صورتمو میکشه جلو و بوسم میکنه! بعد یهو شروع میکنه: "اون روز بعد از ظهری بودم، هنوز میرفتم شهریار! (خدا خیرشون بده آدمای خوبی بودن اولش که انتقالی گرفتم گفتن میفرستیمت نزدیک ترین ده به تهران، ده مویز) آره دیگه بلند شدم از خواب و شروع کردم جم و جور کردن خونه و جارو و پارو، شکر حل کرده بودم توو آب میخواستم نباتی درست کنم، ساعت 10 اینا خاله گلنازت اومد بهم سر بزنه گفت
"تو با این حالت حالا آب نبات درست کردنت گرفته، بریم دکتر" گفتم "تا آشپزخونه رو جم و جور نکنم نمیام اومدی و رفتیم و یه اتفاقی افتاد یه نفر بیاد خونم نمیگه این چه زن شلخته ایه!"رفتیم بیمارستان اقبال، دکتر گفت: "دختر تو باید بستری بشی!" هنوز لحاف و تشکتم آماده نبود، خاله رفته بود به لحاف دوز گفته بود نی نی ما یه خرده زودتر داره میاد.
...
هنوز غرقم، کاش به این زودی 25 سال تموم نمیشد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۵
پوریا علاءالدینی

"پیامبر" و "دیوانه" ، "آن و آن" ؛ کنار هم نشستن.
حالا سالگرد همنشینی این دوتا اثره، یک از دنیای نوشتنی ها و خواندنی ها و دگر از دنیای نواختنی ها و شنیدنی ها.
---
این دفعه دیگه واقعا چیزی ننوشتم بل دارم بلند بلند فکر میکنم.
---
پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران به ترجمه نجف دریابندری
آن و آن اثر حسین علیزاده به سه تار حسین علیزاده و تنبک پژمان حدادی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۵
پوریا علاءالدینی

دختربچه ها


میگفت کاش همیشه بچه بودیم،
خب خواسته ی زیادی بود ولی من به نصفشم قانع ام ؛ "کاش دخترا همیشه دختربچه بودن!"

...

هیچ وقت شاعر نبودم، این دفعه هم مثه همیشه.
...

برای ترکیب بندی مثلثی سه تا عنصر لازمه ولی کافی نیست.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۱
پوریا علاءالدینی

ببین که نُت های حماقت را چه بی پرده در شور می نوازند
 و به طرب وا می دارند این مار نگزیدگان ریسمان ترس را !

...

شاید باید مناسبتی پیش میومد ولی خب به نظرم اومد بازی هر روزه.
...

پ.ن: ندارد
"صرفا از باب عادت به سه بخشی کردن نوشته!"

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۳
پوریا علاءالدینی

نِت


گفت: چه عجب بالاخره یه فوکوست نِت شد!
...

گاها حس میکنم "خیلی دقیق بودن" از آدمیت به دوره،،

منظورم اخلاق آدمی نه، که رفتار آدمیست!
...
حیرت رو دل میفهمه چشم فقط نمایشش میده
شاید بگید خب چه ربطی داشت؟!
خب ممکنه واقعا ربطی هم نداشته باشه.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۶
پوریا علاءالدینی