نرسیده به ساختن، انتهای زوال!
تیشه های آخر را بر ریشه این خار خشک میزنم،
کسی را نباید امیدوار کند این طبل تو خالی!
ابتدای ساختن، عدم!
پایم را بر میخ وجود می نهم، سر وگردنی میچرخانم
و هیچ همه آن چیزیست که هست!
.
.
.
.
و من در هیچ پیچیده ام،
چنان پیچی که تاب خروج از آن نیست!