در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

سبک نشستم مثل موقع هایی که تازه گریه بند می آد،،

این ادعا خودش استرس زاست!

...

مثه انشاهای بچگی فک میکنم مجبورم چیزی بنویسم، "قلم بر دست گرفته و غیر از تو موضوعی ندارم" تویی که تووی خلوت ترین و شخصی ترین جاهای ذهنم هم نمیدونم اسمت چیه؟ رسمت چیه؟ از کجا اومدی؟ کجا هستی؟ کجا قراره بری؟! واقعا هدفت از اینکه "تو" شدی چیه؟! اصلا خودت خواستی اینو؟؟

...

جنون یه بخشی از اون گوشه ها رو همیشه توو اجاره ی خودش داره، هر وقت بتونه حتی به بهانه ی "باز بودن در گنجه و یا دراز بودن دم خر!" یه سری به صابخونه میزنه و یه حالی ازش میپرسه.

...

دستمو میگیره می بره و صندلی رو میکشه عقب، میگه بشین،

میشینه رو به روم میگه: بگو کجایی؟

میگم: الان؟

میگه: هر وقت دوست داشتی فقط مواظب باش دیر نشه

میگم: کی یه ساعت واقعی دستشه که بتونه بگه چقد دیگه وقت دارم؟

میگه: "برای کسی که دو چشم بینا دارد صبح روشن است!"*

-زندگی با اینکه تدوین نداره ولی فلاشبک زیاده تووش-

استرس دارم،،

بهش نگاه میکنم و میگم: واقعا تو کی هستی؟

میگه: من "تو" ام!
---------------------------------------------------
*حکمت 169 نهج البلاغه
پ.ن بر پاورقی: بارها این حکمت رو از من شنیدن دوستام، خلاصه اینکه ولم نمیکنه...

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۵۳
پوریا علاءالدینی