در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

در پِـیــــــــــــ...

منم مثه همه "در پی"ِ چیزهایی هستم که ...

هه هه!

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

فک کردن به اینکه میتونی شروع کنی به رفتن هیجان انگیزه؛ بعدش میشینی با خودت میگی از A میرسم به B بعد از اونجا هم دیگه راهی نیست تا C ؛ نزدیکای که میشی یه دلشوره ی با مزه ای میگیرتت حس میکنی هر لحظه ممکنه یه نور شدید از پشت تپه چشماتو خیره کنه و یهو رنگها از تابستونی بودن درآن و بهاری شن بعد انگاری نور میزنه و رنگها همونی میشن که فک میکردی دیگه داری میدوئی توو دشتِ پشتِ تپه و قنده که توو دلت آب شدن میگیره! ضربان قلبت میره بالا اما تو دنیای خیالت فک میکنی صدای پاته که داره دنیا رو میلرزونه ، دوربین آروم آروم میاد بالا و یه لانگ شات تمیز میگیره و تو توو قطر کادر داری میدوئی هنوز، که تصویر فولو میشه و تو هم به نظر میاد از بالا و راستِ قاب داری خارج میشی که احتمالا بری و سالها به خوبی و خوشی زندگی کنی.

---

"هه" رو که نوشتم بعدش فک کردم حتما باید ادامه ش بدم

---

21-20 روزگار رویاس بعدش دیگه سبک سنگین میکنی قصه هاتو ، انگاری نویسنده باشی و بعد بشی تهیه کننده ، اول همینکه حال خودت رو خوب کنه واست کافیه ولو اینکه مجنون خطاب شی، بعدش میگی "نکنه بگن فلانبگذریم از اینکه یه سریا درگیر بیسار هم میشن!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۶
پوریا علاءالدینی

نظرات  (۸)

شکست بیش از موفقیت آموزنده است;کسی که هیچ گاه اشتباه نمی کند،هرگز به جایی نمی رسد.
پاسخ:
قطعا همین طوره، دیکته نانوشته بی غلطه...
ممنون از نگاهتون ، مسرور خواهم بود اگه بازم سر بزنید.
نمیدونم هدفت از نوشتن چی هست، به نظر میاد یه جور نیاز به حرف زدن باشه که میاد رو کاغذ (مجازی). فکر کنم بهتر باشه کمی هم نگاه مکتوبی به ش داشته باشی. چیزی که قرار متن باشه و نشه متن بودنش رو ازش گرفت [یه همچین چیزایی، خودم هم دقیقا نمیدونم چیه!] :)
پاسخ:
رجوعت میدم به سخنان گوهر باری از سایه : "... من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلا شعری گفتم، یک وسیله ای بود که بتونم حرفمو بزنم، دردی بیان بشه، تمام این فوت و فن های کار شعر هم ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم..."
چه خودمو خوب چسبوندم به سایه!!!

حالا جدا از شوخی منم اینجور فکر کردم همیشه راجع به نوشتن دوست داشتم حرف بزنم یه خرده با لطافت بیشتر (لطافت منظورم صریحا عاشقانه و اینا نیست لطافت سخن میتونه گزنده باشه بعضا!) به هر حال تمام ضعفهام رو میپذیرم "که دراز است ره مقصد و من نو سفرم!"

پ.ن: من عاشق سایه ام!
خوب بود. من این نوشته رو از قبلیه بیشتر دوست داشتم...احساس کردم کمتر پیچ خورده تو لایه های درونی ذهنت. شخصا نوشتن برام نجات.من وقتی می نویسم انگار بارم زمین می ذارم و جا برای نکته های تازه باز می شه. تصویر سازی متنتم خوب بود.
اما تجربه شخصیم بهت می گم.آدمی زنده ست به رویا.اگر چه بعضی وقتها به تحققشون نمی رسه.اینجا مدیریت مطرحه.عدم تحقق می تونه برات یه زخم شه، می تونی بگی باشه یه راه دیگه امتحان می کنم.این به هدف گذاریت بر می گرده.البته ساده ترین راه حسرت خوردن و انبار کردن اندوهه.من خودم همواره در تلاشم رابطه بینابینی بین رویاها و واقعیت زندگیم ایجاد کنم...از اینکه بگم اون رویام بود این واقعیت بدم می یاد....انگار محبس ساختم برای خودم
پاسخ:
ممنون،
واقعیتش اینه که دارم نق میزنم به خاطراتم و اینا رو میکشم بیرون ببینم واقعا دلم براشون تنگ شده واقعا میخوام برگردن یا نه صرفا این دور شدنه داره صدای دهلشونو خوش میکنه!
به شدت موافقم با حرفهای پاراگراف دومت.
راستی این دفعه یاد شعری نوشته ای چیزی نیوفتاده ها!
موفق باشی امیدوارم :)
پاسخ:
سلامت باشی... :)
اتفاقا با خوتندن جوابت( واقعیتش اینه که دارم نق میزنم به خاطراتم و اینا رو میکشم بیرون ببینم واقعا دلم براشون تنگ شده)یاد این شعذ شاملو افتادم
سنگ
      برای سنگر،
آهن
    برای شمشیر،
جوهر
      برای عشق...
 
 
در خود به جُستجویی پیگیر
                                 همت نهاده‌ام
در خود به کاوش‌ام
در خود
       ستمگرانه
                  من چاه می‌کَنَم
                  من نقب می‌زنم
                  من حفر می‌کُنَم.
 
پاسخ:
واقعا ممنونم بابت این یادها!
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۱ علیرضا از دیدنو
خوب اول که سلام فک کنم 
سلام
به حساب کتاب من یه چند روز دیگه یه ماه میشه که بروز نکردی واقعا تاسف آوره یاد روزای اول دیدنو میوفتم که ماهی چهار تا پست میزاشتم یادش بخیر..
من رو خرابه یی به نام دیدنو یه پست جدید گذاشتم این یعنی ادامه دادن یعنی امید یعنی نوشتن یعنی تو سرنوشت دنیا سهیم شدن ..کجایی ؟
عکس نداری ؟ که داری..
نوشته نداری ؟ که داری..
خوب این از قر زدن اول میرسیم به نوشتت نمیدونم چرا داشتم متن و میخوندم یاد قلعه الموت افتادم اونجا که میرفتیم بالا تصویر سازی اونجا بود واسه من و باید اعتراف کنم خیلی خوب بود...
من بروزم...موفق باشی.
پاسخ:
سلام،
اول و آخرش عرض پوزش دارم!
واقعیتش گفتن نداره، شبا سربازم و روزا کار میکنم،، توو دو هفته ی اخیر دسترسی به اینترنتم به صفر میل کرده ،، بماند...

البت نوید روزای خوب رو میدم به خودم که اینترنت محل کار راه بیوفته و اینا...
دیدنو به گل نشسته شم ازین خرم آباد ما سرپا تره که چون تو ناخدایی داره و در پی نداره جز بنده ی کمترینی که من باشم!! :چشمک
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۲ علیرضا از دیدنو
راستی یادم رفت 
به قول جناب خان خندوانه..با این وضعیت در پی :
هه هه هو...
پاسخ:
دقیقا این عنوان نوشته ی بعدیه!
سلام همسایه
من به نمایندگی از اهالی اون خونه روشن تر از خاموشی اومدم ببینم در چه حالی که همه می پرسن کجایی؟
به جای خودم هم با علیرضا در خصوص به روز شدم مداومت بسیار موافقم
پاسخ:
سلام!
از روی بچه ها شرمنده ام!
قصور بنده همش از قامت ناساز و بی اندام اینجانب نیست که چرخ روزگارم کمتر بر وفق مراد میگرده و مام که نداریم همتی مثه حافظ که چرخ بر هم زنیم ، مانده ایم !!

خلاصه ایشالا یه خضر پی خجسته ای دستگیر مای پیاده بشه که برسیم به همرهان که سوارانند!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی